جدول جو
جدول جو

معنی سر در بیردن - جستجوی لغت در جدول جو

سر در بیردن
تولیدمثل کردن، از اقران و امثال پیشی گرفتن، قابلیت رقابت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سر را بیرون کردن از جایی (پنجره و مانند آن)، یا سر در آوردن از چیزی. از آن آگاه شدن، مطلع گشتن: من از این کار هیچ سر در نمیاورم. یا از حرفهای (سخنان) کسی سر در آوردن، آنها را فهمیدن: وقتی فهمید که طرف خطاب نقاش است از حرفهای او سر در نمی آورد
فرهنگ لغت هوشیار
پی بردن، دریافتن، درک کردن، وقوف یافتن، آگاه شدن، اطلاع حاصل کردن، واقف شدن، مطلع شدن، متوجه شدن، ملتفت شدن، فهمیدن، ظاهر شدن، پیدا شدن، بیرون آمدن، خارج شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پر در آوردن، از شادی در پوست نگنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی